دنیای جوک و اس ام اس

دنیای جوک و اس ام اس

دنیای جوک و اس ام اس

دنیای جوک و اس ام اس

یکی از فانتزیام اینه که

دوست دخترم اسمش سحر باشه
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
توی ماه رمضون صداش کنیم:
سحر، سحره. تا سحره پاشو سحری بخور سحر

یکی از فانتزیام اینه که

ﺯﻧﻤﻮ ﺍﺫﯾﺖ ﮐﻨﻢ، ﭘﺪﺭﺷﻮ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﻡ، ﻫﻤﻪ ﺍﺵ ﺷﮑﺎﮎ ﺑﺎﺷﻢ ﻭ ﺑﻬﺶ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻧﺪﻡ ﻭ ﺗﺎ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻩ ﮐﺘﮑﺶ ﺑﺰﻧﻢ ﺟﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺧﻮﻥ ﺑﺎﻻ ﺑﯿﺎﺭﻩ.
ﺑﻌﺪ ﺑﺮﻩ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻃﻼﻕ ﺑﺪﻩ ﻗﺎﺿﯽ ﻫﻢ ﺑﮕﻪ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ
ﺷﻮﺍﻫﺪﯼ ﮐﻪ ﺗﻮ ﭘﺮﻭﻧﺪﻩ ﺍﺗﻮﻥ ﻫﺴﺖ ﺩﻓﺎﻉ ﺁﺧﺮﺗﻮﻥ ﭼﯿﻪ؟
ﻣﻨﻢ ﺑﮕﻢ:ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﺯﻧﻤﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻡ.....ﺑﻪ ﺧﺪﺍ
ﻋﺎﺷﻘﺸﻤﻤﻤﻢ
ﻣﻨﺰﻝ ﻫﻢ ﺗﺤﺖ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﻗﺮﺍر ﺑﮕﯿﺮﻩ ﻫﻤﻮﻧﺠﺎ ﺑﯿﺎﺩ لپمون رو ببوسه
ﺣﺎﺟﯽ ﺧﻮﻧﺶ ﺑﻪ ﺟﻮﺵ ﺑﯿﺎﺩ ﺍﻭﻥ ﭼﮑﺸﺶ ﺭﻭ ﻣﺤﮑﻢ ﭘﺮﺕ ﮐﻨﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﺎ، ﻣﻦ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﺪﻡ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﺗﻮ ﻣﻼﺝ ِ ﺯﻥ ِ ﻣﺎ، ﺩﺍﺭ ﻓﺎﻧﯽ ﺭﻭ ﻭﺩﺍﻉ ﺑﮕﻪ، ﻣﻨﻢ ﻏﺼﻪ ﺍﻡ ﺷﻪ، ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﺮﻡ ﺩﻭﺭ ﺩﻭﺭ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺯﻥ ﺷﺒﯿﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﻭ تور ﺑﺰﻧﻢ ﺑﻠﮑﻪ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﺩﻭﻡ ﯾﺎﺩ ﺯﻥ ﺍﻭﻟﻢ ﺑﯿﻔﺘﻢ

یکی از فانتزیام اینه که

با ماشین شب با دوست دخترم برم بیرون
بعد بریم تو یه کوچه بن بست تاریک
کوچه هم خلوت همه چی واسه ی
فکر شیطانی من محیا بشه ....
کم کم بهش نزدیک تر شم ،
دستم رو ببرم رو شکمش
..
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
تا جایی کا جا داره قلقلکش بدم!
خیلی حال میده :))))))

چیه واقعا فکر کردی ما از اون خونواده هاشیم؟!

یکی از فانتزیام اینه که

ﺟﻨﮓ ﺑﺸﻪ , ﺑﻌﺪ ﻣﺤﺎﺻﺮﻩ ﺑﺸﯿﻢ, ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﮕﻪ یه ﻧﻔﺮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻩ ﺣﻮﺍﺱ ﺩﺷﻤﻨﻮ
ﭘﺮﺕ ﮐﻨﻪ ﺗﺎ ﺑﻘﯿﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﻧﺠﺎﺕ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻦ ﺑﻌﺪ ﻫﻤﻮﻧﻤﻮﻗﻊ ﺑﯿﺴﯿﻢ ﭼﯽ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﮕﻪ ﺣــــــﺎﺟﯽ
ﺳﺮﯾﻊ ﺗﺮ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺑﮕﯿﺮ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺩﺍﺭﻥ ﺍﺯ ﭘُـﺸﺖ ﻗﯿﭽﯽ ﻣﯿﺸﻦ ﺑﻌﺪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺍﺩ ﺑﺰﻧﻪ ﮐــــــﯽ ﺍﯾﻦ
ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ﺭﻭ ﻣﯿﮑﻨــــــــﻪ ؟ ! ﺑﻌﺪ ﻣﻦ ﺑﺎ ﯾﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻣَــﻠﯿﺢ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺟﻤﻌﯿﺖ ﺑﯿﺎﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ ﺑﮕﻢ ﺣﺎﺟﯽ
ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻢ (-:
ﺑﻌﺪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﮕﻪ حمید ﻋﺎﺧﻪ ﺗـﻮ ﭼـﺮﺍ ؟ ! ﺗـﻮ ﻣﻮﺟﺒﺎﺕ ﻧﺸﺎﻁ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺭﻭ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ
ﺭﻭﺣﻴﻪ ﻱ ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭ ﺗﻮ ﺑﺴﺘﮕﻲ ﺩﺍﺭﻩ
ﻧـﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﯼ ﻋـﻘﺐ ﺑﻌﺪ ﻣﻦ ﺑﮕﻢ ﻧـﻪ ﺣﺎﺟﯽ ﻣﻦ ﺳﻨﮕﺎﻣﻮ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻭﺍ ﮐﻨﺪﻡ ﺩﯾﮕﻪ ﺩﻝ
ﺑﺴﺘﮕﯽ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺑﻌﺪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﮕﻪ ﭘﺲ ﭘﻼﮐﺖُ ﺑﺪﻩ ﺑﺒﺮﻡ ﻭﺍﺳﻪ ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺪﺭﺕ ﻣﻨﻢ ﯾﻪ
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻧﻢُ ﺑﮕﻢ ﺣﺎﺟﻲ ﻣﻦ ﻛﻪ ﺩﻭﺱ ﺩﺧﺪﺭ ﻧﺪﺍﺭﻡ ! ﺑﻌﺪ ﺑﺮﻡ ﻭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻡ ﮔﺮﺩﻭ ﺧﺎﻛﻪ ﺑﺎﻟﮕﺮﺩ
ﺑﻠﻨﺪ ﺑﺸﻪ ﺗﻮ ﮔﺮﺩﻭ ﺧﺎﻙ ﻭ ﺍﻓﻖ ﻣﺤﻮ ﺑﺸﻢ ﻭ ﺻـﺪﺍﯼ ﺧُــﻤﭙﺎﺭﻩ ﺑﯿﺎﺩ ﻭ ﺣﺎﺟﯽ ﺍﺷﮑﺎﺵ ﺳﺮﺁﺯﯾﺮ ﺑﺸﻪ ﻭ ﺯﯾﺮ ﻟﺐ ﺑﮕﻪ ﺍﻧﺎ ﻟﻠﻪ ﻭﺍﻧﺎ ﺍﻟﻴﻪ ﺭﺍﺟﻌﻮﻥ ﺗﻮ ﺑﻴﺴﻴﻢ ﺑﮕﻪ ﺣﺎﺟﻲ حمید ﺭﻭ ﻛﺸﺘﻦ ﺟﻨﮕﻮ
ﺑﺎﺧﺘﻴﻢ

یکی از فانتزیام اینه که

یه روز که دارم تو خیابون راه میرم یه دفه ببینم صدای جیغ یه دخدر میاد بعدش نگاه بالا سرم کنم ببینم یه دخدره از پنجره آویزونه بالغ بر 1 متر هم مو داره از این تریپ فشن مشناست و داره سقوط میکنه بعد من بهش بگم عزیزم اصلا نترس خودتو ول کن من میگیرمت اونم خودشو ول کنه به امید من بعد منم
یهو یاد دخدر همسادمون بیوفتم که با اون چهره معصوم دخدرانه و بدون ارایشش منتظرمه
به راه خودم ادامه بدم و تو افق محو بشم...

کصافتم خودتی من به عشقم وفادارم

یکی از فانتزیام اینه که

دوس دخدرمو افطار بیارم خونمون بعد مادرم بگه این کیه ؟
بندازش بیرون تا بابات نیومده .
منم بگم مادر درسته دوس دخدرمه ولی روزست زشته چیزی نگو بزار بشینه سر سفره،
بعد بابام بیاد تو تعجب کنه بگه این کیه بگو بره بیرون از خونه من،
بعد من بگم بابا اگه اون بره منم میرم
بعد که بیام از خونه بزنم بیرون ،دوس دخدرم دستمو بگیره بگه نه تو بمون من میرم بعد منم برم تو حیاط سیگار بکشمو گریه کنم
بعد شب خبر برسه که دوس دخدرتو دیدن سوار یه ماشین مدل بالا شده و رفته با طرف از اون کارا و.....
منم برم دست بابامو بگیرمو بگم مشتی عجب آدم شناسی هستی تو بیا بریم باهم یه سیگاری تو افق بچاقیم و محو شیم

یکی از فانتزیام اینه که

سرطان خون بگیرم 
شیمی درمانیم کنن بازم فایده نداشته باشه،
دکترا هم قطع امید کنن بگن سه روز دیگه بیشتر زنده نیستی ...
بعد به مامانم بگم برید به کسی که یه عمر دوسش داشتم ولی اون دوسم نداشت بگید بیاد دم اخری ببینمش خلاصه برن دخدر همسادمونو بیارن
یه دفعه از در بیاد تو بگم امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ...
خلاصه اون سه شب اخرو با اون کله کچلم واسش دلبری کنم و شب اخر بهم بگه من راجبت اشتباه فکر میکردم
ای کاش زنده میموندی یه عمر کلفتی تو میکردم
بعد شب اخری اینقدر دعا کنه که به حق همین شب های عزیز و خداوندی که عشق را افرید
بصورت معجزه اسایی زنده بمونم و بعدش هم بریم مثل دو تا کلاغ عاشق زندگی کنیم

یعنی یه همچین داستانی باید پیش بیاد این ورپریده جلد ما شه ؟؟؟خدایا به همین ماه رمضونی یه سرطان خوش خیمی چیزی نصیب ما بگردان.

یکی از فانتزیام اینه که

یه روز از خواب بیدار شم ببینم خونه همسادمون پارچه مشکی زدن و روش اعلامیه دختر همسادمون چسبیده.

دنیا دور سرم بچرخه و افت فشار وغش و ضعف و از این حرفها...
بعدش به هر زحمتی خودمو جمع جور کنم وبرم آرایشگاه، لباس مشکیو کراوات مشکی و عینک ریبون و کت شلوار وکفش مجلسی و... خلاصه برای شادی روح مرحومه سنگ تموم بزارم

سر مراسم خاکسپاری یه گوشه ای بایستم و خاطراتم رو مرور کنم که یه دستی بزنه رو شونه ام بگه :شما با مرحومه نسبتی داشتید؟
یه نگاه عاقل اندر سفیری بهش بندازم و بگم:

بله اون همسفر من بود...
همسفر جاده های افق ..
که یهو صدای اهنگ فیلم همسفر گوگوش بیاد 

برگردمو دخدر همسادمونو ببینم در حالی که اشک تو چشماش حلقه زده بگه: 
من بی تو به هیچ سفری نمیرم و اینا همش بازی بود .میخواستم امتحانت کنم.

و اینگونه سالهای زیادی در افق محو بزرگ کردن بچهه هامون باشیم.

یکی از فانتزیام اینه که

یه روز(شب و نصف شب و عصرم بود خیالی نیست) دارم از خیابون رد میشم 
یه دختره سوار لامبورگینی گالاردو (ترجیحا مشکی)
با من تصادف کنه و من در جا بمیرم
بعد دخدره موقع خاکسپاری بیاد و مثل سگ
عذاب وجدان بگیره و هی گریه کنه و بگه خدیا اگه این زنده میشد باهاش ازدواج می کردم تو رو به بزرگیت اونو بر گردون

بعدش دخدر همسادمون بشنوه این حرفاشو بش بگه خفه شو اون عشق من بود تو عشقمو ازم گرفتی قاتل
بعد هم بپره بهشو باهش دعوا کنه و فحاشی اونم ساکت باشه و هیچی نگه و فقط اشک بریزه
من این حرفهاشو بشنوم و وقتی که تابوتم رو گذاشتن قبر و خواستن سرم خاک بریزن یهو مثل آندرتیکر بلند بشم و همه فرار کنن به جز دخدره و دخدره همسادمون دخدر همساده بیاد بم بگه حمید من عاشقتم واز این حرفا منم بگم
تازه اون روی بی شخصیتت رو دیدم این بدبخت که گناهی نداشت اینطور بهش پریدی
بعد من برم پیش اون دخدره و بگم به خاطر دعاهای تو بود که من دوباره زنده شدم 
بعدش با هم ازدواج کنیم و خوشبخت بشیم و سالهای سال تو افق مشغول پرورش بچه هامون بشیم

یکی از فانتزیام اینه که

چندسال دیگه تو اوجِ فانتزی گفتن فانتزی رو ببوسم بذارم کنارباز نشسته شم برم دیگه ور دل دخدر همسادمون و عرصه رو واسه جوونترا باز بذارم
برم یه گوشه بشینم فقط فانتزیها رو نقد و بررسی کنم نقاط ضعف و قوتشون رو بهشون گوش زد کنم...
طرفدارها هم لقب استاد بزرگ فانتزی رو بهم بدن بعد بیان بغلم کننو بندازنم بالا همین که انداختن بالا برم تو افق دیگه بر نگردم...!

از دست همتون راحت شم

عقده ای هم خودتی