تو خیابون به دوس دخدرم متلک بگن
اونم بیاد به من بگه
بعد چاقو بردارم برم سراغ یارو ،
تو راه داییم بیاد جلومو بگیره نصیحتم کنه
بگه مردونگی کن به خاطر من کوتاه بیا
بعد من این دیالوگ رو بگم
"خان دایی حرف از مردونگی نزنکه هیچ خوشم نیومد کی واسه من قد یه نخود مردونگی کرد که من خروار خروار براش رو کنم؟
واسه هرکی مردونگی کردم از پشت با خنجر کوبید تو قلبم"
هیچی دیگه فقط همین دیالوگ رو بگم و منصرف بشم
بعد برم سمت غروب محو بشم
دوس دخترم غلط کرد تنها رفت تو خیابون خاک تو سرش اصن :|